جدول جو
جدول جو

معنی نان دادن - جستجوی لغت در جدول جو

نان دادن
(عَ جَ مَ دَ)
روزی دادن. رزق رساندن. با بذل و بخشش معاش اطرافیان و زیردستان را تأمین کردن. روزی رساندن. موجبات معیشت دیگران فراهم کردن:
به فضل و خوی پسندیده جست باید نام
دگر به دادن نان و به بذل کردن زر.
فرخی.
و امیرک بیهقی را با خود برد و نان داد. (تاریخ بیهقی).
آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند کو به رحمت نان دهد.
مولوی.
مخور هول ابلیس تا جان دهد
همان کس که دندان دهد نان دهد.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 149).
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب از بهر درویش شبخانه ساخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نان دادن
بخشیدن نان عطاکردن نان، روزی رساندن رزق دادن: اوراببهانه نان دادن درخانه کشتندزن بترسید وبگریخت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
چیزی یا کسی را به کس دیگر نمایاندن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ دَ)
دوانیدن اسب. (غیاث اللغات). لگام راست کردن تا اسب به تیزی رود. (از آنندراج). بتعجیل روان شدن و دوانیدن اسب. (ناظم الاطباء). عنان سپردن. گذاردن که اسب بخود رود:
ای آنکه تا عنان بهوای تو داده ام
از ناوک سخن صف خصمان دریده ام.
خاقانی (از آنندراج).
کنون چو سرو سهی هر کجا که آزادی است
عنان سهو و طرب سوی جویبار دهد.
ظهیرالدین فاریابی (از آنندراج).
شاهزاده عنان به مرکب داد و روی به آبادانی نهاد. (سندبادنامه ص 143).
عنان داد رخش عنان تاب را
برانگیخت چون آتش آن آب را.
نظامی.
طالب عنان توسن دل داده تا بچند
آن سوی رهروی قدمی هم براه نه.
طالب آملی (از آنندراج).
- عنان دادن به کسی، کنایه از اختیار دادن او را. (آنندراج) :
اگر زمانه به گرگی دهد عنانش را
بر او ز بهر سلامت سلام باید کرد.
ناصرخسرو.
تا یار عنان به باد و کشتی داده ست
چشمم ز غمش هزار کشتی زاده ست.
خاقانی.
شد از راه رغبت به تعلیم او
عنان داد یک ره به تسلیم او.
نظامی.
نیک مردان به بد عنان ندهند
دوستان را به دشمنان ندهند.
نظامی.
محرمات حرمگاههای معبودند
بمقتضای طبیعت عنان مده گستاخ.
نظیری (از آنندراج).
، حمله کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنان دادن
تصویر عنان دادن
بر گماشتن، اسپ دواندن، تاختن دوانیدن اسب و جز آن، حمله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سان دادن
تصویر سان دادن
عرض سلاح و سامان لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان دادن
تصویر جان دادن
قبض روح شدن، جان سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
اسم گذاشتن تسمیه، بنام خواندن، نامزدکردن، مشهور کردن معروف ساختن، بمقام ومنصب رساندن: نیاکانت را همچنان نام داد بهر جای بر دشمنان کام داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
ابراز کردن، ارائه کردن، اظهار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنان دادن
تصویر عنان دادن
((~. دَ))
تاختن اسب، حمله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان دادن
تصویر جان دادن
((دَ))
مردن، مجازاً، نهایت تلاش و کوشش را کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
((~. دَ))
سراغ دادن، نمایاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
بروز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
لإظهارٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
Demonstrate, Indicate, Show
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
démontrer, indiquer, montrer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
demonstrar, indicar, mostrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
göstermek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
ظاہر کرنا , نشان دینا , دکھانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
แสดง , ชี้ , แสดง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
להדגים , להראות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
示す , 見せる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
演示 , 指示 , 展示
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
kuonyesha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
보여주다 , 나타내다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
প্রদর্শন করা , নির্দেশ করা , দেখানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
menunjukkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
demostrar, indicar, mostrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
प्रदर्शित करना , संकेत करना , दिखाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
dimostrare, indicare, mostrare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
demonstrieren, anzeigen, zeigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
demonstreren, aanduiden, tonen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
демонструвати , вказувати , показувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
demonstrować, wskazywać, pokazywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نشان دادن
تصویر نشان دادن
демонстрировать , указывать , показывать
دیکشنری فارسی به روسی